×

داستان مسلمان شدن عبدالعزی

شماره : 1667
تاریخ : 1 نوامبر 2019
2,282 : بازدید
دانلود این سخنرانی
3.5 مگابایت
6 دقیقه
ارسال نظر
متن سخنرانی
متن سخنرانی

به مسجد آمد چون سابقه ی کفر هم داشت خجالت می کشید به میان مردم بیاید چون می دانستند از کدام خانواده است حتی از اسم خود هم خجالت می کشید چون پدرش یک اسمی برایش گذاشته بود که وقتی او را صدا می کردند خجالت می کشید . اسم او را عبدالعزی گذاشته بودند ( بنده ی بت ) فرمود : من با پیغمبر صلی الله علیه و آله کار دارم پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند : اسم شما چیست ؟

گفت : عبدالعزی آقا فرمودند : خوب با این اسم و سبک و سیستم زندگی که در خانواده دارید با من چه کار دارید ؟ فرمود : یا رسول الله من پدر و مادرم را خیلی دوست دارم و کمتر از گل به آنها نمی گویم . زمانی که شما صحبت می کردید من در گوشه و کنارها خود را جا می دادم و حرف های شما را می شنیدم ، من عاشق دین اسلام شدم ، من عاشق خدای محمد صلی الله علیه و آله شدم من از بت و کفر بدم می آید . یا رسول الله من به خدای شما ایمان آوردم ولی یک اتفاقی افتاده است . چه اتفاقی افتاده است ؟!! وقتی رفتم و به مادرم گفتم : مادرم برای پدرم تعریف کرد پدر برگشت و یک تحدیدی کرد .

گفت : پسرم اگر سمت این پیغمبر صلی الله علیه و آله بروی و دین اجداد خودمان را رها کنی تمام زندگی را برای ت سخت می کنم و تو از خانه بیرون می کنم انتظار یک درهم از من نداشته باش . رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از مکث فرمود ند : خوب حالا می خواهی چه کار بکنی ؟ فرمود : یا رسول الله من حاضرم با فقر و بد بختی زندگی کنم تا مسلمان شوم . دست خود را روی دست پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاشت ( أشهد أن لا اله إلاالله ) شهادتین را گفت و مسلمان شد .

پدرش او را از خانه بیرون کرد . تا حدّی به بدبختی رسید که یکی دوتا گلیم به دور خود پیچیده بود گاهی اوقات مسلمانان برایش غذا می بردند در کوچه ها می خوابید . رسول خدا صلی الله علیه و آله گاهی اوقات به او عنایت ویژه ای می کرد . در شرایط خیلی سخت اسلام بود ابن عباس می فرماید : شب داشتم رد می شدم بعد از جنگ تبوک دیدم صدای گریه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله می آید چقد آدم در دل ولی خدا جا پیدا کند ، چند نفر از ما بخاطر دل ِامام زمان (عج) و امام حسین علیه السلام از بعضی چیزها گذشتیم ؟!!

دیدم پیغمبر خدا گریه می کند ابن عباس می گوید : در دل ِاین شب صدای ناله ی پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنیدم از اسب م پیاده شدم رفتم نگاه کردم دیدم یک قبری را کنده و دارد یک نفر را خاک خاک می کند صدا کردم یا رسول الله او کیست ؟ فرمود : عبدالله است بعد از تبوک مریض شد و همین جا از دنیا رفته است بر و مسلمانان را خبر کن بعد از اینکه خبر کردم و دور هم نشستیم و برای ش گریه کردیم و قرآن خواندیم ، دیدم رسول خدا صورت خود را بر روی صوت ش گذاشته فرمود : ( اللهم إنی انصیت ُأن هو راضیا” ) خدایا در این دل ِشب من ِ پیغمبر از این بنده ات راضی هستم ، خدایا تو هم از این بنده ات راضی باش .

ابن عباس می گفت : بقدری غبطه خودرم گفتم : کاش من جای این بودم . جبهه ی امام حسین علیه السلام خداش با جبهه ی عمر سعد فرق می کرد کسانی که دور و بر عمر سعد بودند اسیر این دنیا بودند . کسانی که دور و بر امام حسین علیه السلام بودند اسارت نداشتند . دور و بر های عمر سعد خدای شان هواول و هو آخر ظاهر و باطن نبود . چون اینان اسیر یک سری تعلقات بودند که اگر ما بچه شیعه ها الان این تعلقات در زندگی خدا شود برای ما یقین بدانید از خدا و امام مان دور می شویم .

برچسب ها
کلمات نام برده در سخنرانی