محبت کار صورت می دهد کارهای خیلی مهم . رسول خدا هر روز به مسجد می آمدند یک جوان پانزده یا شانزده ساله ی یهودی روز هایی که کار نداشت می آمد و دست هایش را بر روی دیوار قرار می داد و مدتی بود که پیغمبر را نگاه می کرد از این تماشا که سیرآب می شد می رفت فردا باز می آمد به او می گفتند : چه می کنید ؟ می گفت : عاشق اش هستم چند روزی نیامد رسول خدا سئوال کرد کسی از این جوان خبری دارد ؟ همسایه اش گفت : آقا مریض شده است و دارد می میرد .
پیغمبر بلند شدند رفتند به عیادت جوان و فرمودند : هر کس دل ش می خواهد با من بیاد ؛ بیاید وقتی در را زدند پدر جوان آمد و در را باز کرد از دشمنان پیغمبر بود و کینه داشت اما روش نشد به پیغمبر بگوید به خانه ی من پا نگذار . وارد خانه شدند و کنار بستر جوان نشستند مردن جوان قطعی بود پیغمبر فرمودند : رفیق من ؛ دوست ِ من ¡¡ دارید می روید شهادتین را بگوید چون من زجر می کشم ببینم تو را تا ابد به دوزخ ببرند نمی توانم تحمل کنم .
رفیق و دوست و مُحِّبِ من هستید من هم شما را دوست دارم به جهنم نروید جوان یک نگاهی به پدرش انداخت و دید چهره اش خیلی تلخ شده ترسید پیغمبر دوباره به جوان فرمود ولی باز ترسید بار سوم در دلِ خود گفت : هر چه می خواهد بشود قلبا” به وحدانیت خدا و به رسالت پیغمبر شهادت داد و از دنیا رفت . پیغمبر به خانواده ی جوان فرمود : به این جنازه دست نزنید تا من بروم مردم را بفرستم بیارند و خود مان غسل ش دهیم کفن ش کنیم و دفن ش کنیم . #محبت کار صورت می دهد .